سیری در شناخت شناسی معاصر؛ رویکردها در حل مساله گتیه
با به چالش کشیده شدن تحلیل سنتی از شناخت توسط ادموند گتیه، تکاپوی زیادی میان معرفت شناسان صورت پذیرفت تا بتوانند راهی برای نجات از این معضل علمی بیابند. لذا آنان از منظرهای مختلفی به سراغ مشکل گتیه رفتند. تکمیل و اصلاح تحلیل سنتی از جمله این رویکردهاست که بیشتر پاسخ ها در ذیل آن جای می گیرند. در این نوشتار پس از طرح مساله گتیه به توضیح و تبیین این رویکردها و سپس نقد و ارزیابی آن ها اهتمام گردیده است تا ببینیم آیا راهحلهایی که برای مساله گتیه ارائه شده بیسرانجام است و یا این که می توان پاسخ محکمی در برابر آن یافت، راه حلّی که مورد توافق و اتفاق نظر همگان باشد.
کلیدواژه: شناخت، مساله گتیه، تعریف سنتی شناخت، باور، صدق، توجیه.
تحلیل سنّتی شناخت، که تا یونان باستان قدمت دارد توسط افلاطون در رساله تئایتتوس ارائه شده است، این تعریف از سه جزء یا شرط تشکیل گردیده است: باورِ صادقِ موجّه. همین تعریف دستمایه ای برای معرفت شناسان تحلیلی بوده است تا به ارزیابی و بررسی دقیق آن بپردازند به گونه ای که تحلیل شناخت یکی از مباحث مهم و بنیادین در معرفت شناسی با رویکرد فلسفه تحلیلی به شمار می آید. با ارائه دو مثال نقض از گتیه درسال 1963 میلادی این تحلیل با چالشی جدی روبرو گردید، به طوری که می توان ادعا نمود تمامی معرفتشناسان صاحب نظر سعی کرده اند تا با توجه به مبنایشان راهی برای پاسخ به این اشکال بیابند، لذا راه حل های زیاد و در عین حال متنوعی مطرح گردید که ما را بر آن داشت تا برای فهم بهتر این راه-حل ها به آن ها را دسته بندی و نقد کنیم.
در نوشتار حاضر نیز به بررسی یکی از مهمترین مسائل در معرفت شناسی معاصر یعنی تبیین و ارزیابی پاسخ ها و راه حل هایی که برای برون رفت از چالش گتیه مطرح شده اند پرداخته ایم. به همین علت در ابتدا توضیحی اجمالی پیرامون تحلیل سنتی از شناخت داده و سپس مشکل گتیه را طرح نموده ایم. در ادامه نیز به سه رویکرد در مواجهه با این مشکل اشاره شده و به طور تفصیلی پاسخ هایی را که به دنبال تکمیل تعریف سنتی (رویکرد اول) هستند، مورد بحث قرار گرفته اند. این راه حل ها عبارتند از نظریه عدم وجود کذب ذی دخل، نظریه ابطال ناپذیری، نظریه ادله قطعی، نظریه معلوم غیر ناقص، نظریه علّی، نظریه شرطی و نظریه اعتمادپذیری. پس از آن نیز دو رویکرد دیگر را که یکی به کناره گیری از تحلیل سنتی و دیگری به دفاع از آن می پردازند را تبیین و مورد نقد قرار داده ایم.
بررسی راه حل هایی که در مقابل گتیه مطرح می شوند، موجب می شود تا استحکام و ارزش علمی هر نظریه روشن شود و همچنین بتوان با اصلاح و تکمیل برخی از نظریات به رفع عیوب آن بپردازیم و به تعریف صحیحی از شناخت که جامع افراد و مانع اغیار باشد دست یابیم.
شناخت چیست؟
به نظر میرسد با دقت و تأمّل در مباحث مربوط به تعریف «شناخت»، به رغم مسائل مطرح شده در این موضوع، میتوان به این نتیجه دست پیدا کرد که در صورتی اطلاق «شناخت» بر یک گزاره صحیح است، که آن گزاره صادق باشد. بدون احراز صدق آن، نمیتوان بر آن اطلاق شناخت کرد. در اینباره، میتوان به یک همگرایی میان معرفت شناسان دست یافت. همه آنان بر این امر اجماع دارند و اطلاق «شناخت» را بر یک گزاره وابسته به این امر میدانند که آن گزاره صادق باشد. بدون احراز صدق، نمیتوان آن را شناخت به شمار آورد؛ همچنین برای آنکه گزارهای را بشناسم می بایست، به آن گزاره باور داشته باشم. از اینرو، باید حیثیت منطقی را از جنبه شناختشناسانه تمایز داد. در منطق، نیازی نیست برای صحت یا عدم صحت امری، شخص به آن شناخت داشته باشد. اما به لحاظ شناختشناختی، آنگاه بر P اطلاق «شناخت» صادق است که متعلّق شناخت من باشد و من به آن گزاره اعتقاد داشته باشم.(1) و همچنین باید توجیهی عقلایی بر آن گزاره داشته باشم. در چنین صورتی تعریف سنتی از شناخت شکل می گیرد که آن هم باور صادق موجه است.اما اینکه آیا همین سه رکن در تعریف شناخت کافی است یا خیر، نه تنها هیچ اتفاقی بر آن وجود ندارد، بلکه تاکنون نظریهای کامل، قابل دفاع و مصون از هرگونه نقد ارائه نشده است. در همین زمینه مهمترین اشکال از سوی ادموند گتیه مطرح شده است که در ادامه آن را توضیح خواهیم داد.
مساله گتیه
گتیه با چاپ دو مثال نقض که در شماره 23 مجله Analysisدر سال 1963 میلادی، تحت عنوان: «آیا شناخت، باور صادق موجه است؟» توانست تحلیل قدماء از «شناخت» را با چالشی روبرو کند که تا امروز در کتاب های معرفتشناسی مورد بحث و مناقشه است.ادعای گتیه این بود که «شناخت» امری فراتر از «باور صادق موجه» است، زیرا نمونه هایی وجود دارد که ما دارای «باور صادق موجّه» هستیم، ولی نمیتوان گفت «شناخت» داریم. به طور مثال، براساس این تعریف از «شناخت»، ما در صورتی میدانیم ساعت چند است(این مطلب متعلق شناخت ما قرار می گیرد)، که قضیه مثلاً «ساعت 11 است» درست باشد، و ما نیز ضمن باور به صدق آن، توجیه قابل قبولی نیز برای این اعتقادمان داشته باشیم. مثلاً باور به درستی قضیه فوق، وابسته به توجه به ساعت باشد، نه براساس حدس و گمان. حال میتوان در اینجا فرضی را مطرح ساخت که بر مبنای آن اگرچه باورمان موجه است، ولی شناخت نیست، و آن اینکه وقتی شما براساس توجه به ساعت میگویید ساعت 11 است، و در واقع هم همینطور باشد، از قضا ساعت شما خراب بوده و به صورت اتفاقی و از روی تصادف با واقع هماهنگ شده است. گتیه می گوید در این صورت ما «باور صادق موجه» داریم، ولی چیزی به نام «شناخت» نداریم. بنابراین تحلیل «شناخت» به «باور صادق موجه» تحلیل صحیحی نیست. وی، پس از آوردن این دو مثال نقض، مدعی میشود که سه جزء شناخت، شروط لازم هستند ولی کافی نخواهند بود.
بنابراین اکثر معرفت شناسان به اصلاح تعریف سنتی شناخت، روی آوردند. این کار فلاسفه موجب گردیده است تا «مساله گتیه» را گاهی «مشکل شرط چهارم» نیز بخوانند، زیرا «مساله گتیه» سبب شد که آنان به فکر ابداع شرط چهارمی، غیر از شرایط سه گانه «باور»، «صدق» و «توجیه» بیفتند.
ایجاد نظریات تازه و نو در در شناختشناسی مرهون مساله گتیه است. حتی می توان گفت ایجاد تمایز صریح میان برونگرایی و درونگرایی در شناختشناسی که مهمترین تفکیک میان معرفت شناسان محسوب می شود، در سایه تلاشهای مختلف معرفت شناسان برای حل مساله گتیه صورت پذیرفته است.(2)
یکی از مثال های نقض گتیه که با آن تحلیل سنتی از شناخت را زیر سؤال برد، این است که اسمیت و جونز هر دو شغل خاصی را تقاضا کردهاند. اسمیت شواهدی قوی برای این قضیه در دست دارد که «کسی که این شغل را خواهد گرفت، جونز است، و جونز ده سکه در جیب دارد»(الف). این قضیه، مستلزم قضیه دیگری است؛ یعنی این که «کسی که شغل را خواهد گرفت، ده سکه در جیب دارد»(ب). اما برخلاف انتظار، خود اسمیت، بدون آنکه بداند برای آن شغل انتخاب خواهد شد، اتفاقا او نیز ده سکه را در جیب دارد. در این حال، با اینکه قضیه (الف) کاذب است، قضیه (ب) درست است و اسمیت نیز به این قضیه به صورتی موجه باور دارد. اما با وجود این، نمیتوان گفت که اسمیت میداند که «کسی که شغل را خواهد گرفت، ده سکه در جیب دارد».
مثال نقض دیگری که گتیه بیان میکند این است که اسمیت دلایلی قوی برای این قضیه در دست دارد که «جونز صاحب یک اتومبیل فورد است»(ج). اسمیت دوست دیگری به نام براون دارد که نمیداند الآن در کجاست. در این حال، او براساس قضیه (الف)، قضیه (د) را میسازد که «یا جونز صاحب یک اتومبیل فورد است و یا براون در بوستون است». باور اسمیت به قضیه (د) موجه است، زیرا آن را به شکل صحیحی از (ج)، که دلایلی قوی به نفع آن دارد، گرفته است. حال فرض کنید، با این دلایل قوی، جونز واقعا صاحب اتومبیل فورد نباشد، اما کاملاً برحسب تصادف و اتفاق براون در بارسلونا هست. در این صورت نیز (د) صادق است، اسمیت به آن باور دارد و باور او هم موجه است، در عین حال، نمیتوان ادعا نمود که اسمیت به (ب) علم دارد.(3)
گتیه در مثال های نقض خود، دو مطلب را در رابطه با توجیه نشان میدهد یکی اینکه کسی میتواند در باور خود به نحو کاذب موجه باشد؛ و دیگر اینکه این توجیه مدلل باشد. به نظر ادموند گتیه این دو فرض با هم نشان خواهند داد که چطور باورِ صادقِ موجه نمیتواند شناخت باشد زیرا باور موجه میتواند کاذب باشد و در عین حال باور کاذب موجه میتواند به نتایجی برسد که به طور تصادفی صادق نیز هستند.(4)
تا این جا مساله گتیه را به اجمال بیان نمودیم، در ادامه نیز پاسخ هایی که برای حل آن مطرح شده اند را تبیین و سپس به ارزیابی و نقدشان می پردازیم.
همانگونه که پیشتر ذکر شد، پس از طرح مسأله گتیه، شناختشناسی دچار تحول عمیقی گردید و توجه صاحبنظران این عرصه در دهه هفتاد میلادی دوباره به مسأله تحلیل شناخت معطوف گشت و در این راستا، نظریات جدیدی در حوزه شناختشناسی شکل گرفت.
اما پاسخ به مسأله گتیه وابستگی زیادی، به پذیرش و یا عدم پذیرش کارآمدی مثالهای نقض گتیه دارد. به عبارت دیگر، پس از مقاله گتیه این پرسش در برابر همه معرفتشناسان قرار گرفت که آیا میتوان دو مثال فوق را رد کرد و تحلیل شناخت را به «باور صادق موجه» حفظ نمود و یا باید تحلیل سنتی از شناخت را رد نمود و یا باید آن را بازسازی کرد و آن دو مثال نقض را کارآمد دانست؟ در این باره، میتوان به سه رویکرد متفاوت در پاسخ به گتیه اشاره نمود:
الف) عدهای سعی نموده اند با پذیرش مثالهای نقض گتیه، تعریف سنتی شناخت را تکمیل و یا اصلاح نمایند؛ ب) عدهای نیز با پذیرش مثالهای نقض، به مخالفت با تعریف سنتی پرداخته، تعریفی دیگر از شناخت ارائه نموده اند؛ ج) عدهای هم بر همان تعریف سنتی شناخت تأکید کرده، مثالهای نقض گتیه را به چالش کشیدند.
تکمیل یا اصلاح تعریف سنتی
دستهای از معرفت شناسان، کوشیدهاند تا عناصر سهگانه شناخت را حفظ کنند و در پاسخ به گتیه یا مفهوم توجیه را پیچیدهتر کنند تا مشکلات مثالهای گتیه را نداشته باشد و یا عنصر چهارمی به تحلیل سه جزیی بیافزایند. به هر صورت، این دسته از معرفتشناسان در این ویژگی اشتراک دارند که همه به تقریری نو از «باور صادق موجه» رسیدهاند و تعریف سنتی شناخت را تکمیل و اصلاح کردهاند. در اینجا، چند نمونه از اینگونه پاسخها را ذکر میکنیم:پاسخ اول: «نبود کذب ذی دخل»
این پاسخ که از اولین جوابهایی است که به مسأله گتیه داده شده، از سوی مایکل کلارک و نیز کیث لرر در سال 1963 میلادی مطرح شده است. در این پاسخ عنصر چهارمی اضافه میشود که آنچه از باور کاذب استنتاج میشود، نمیتواند شناخت باشد؛ زیرا استنتاج از یک گزاره کاذب نمیتواند نتیجه مورد نظر را موجه سازد؛ مثلا در مثال اول گتیه، اسمیت گزاره (ب) را که صادق است. از گزاره (الف) که کاذب است استنتاج نموده است. پس توجیه گزاره (ب) مبتنی است برگزاره کاذب (الف) و این قابل قبول نیست. توجیه باور صادق نمیتواند مبتنی برگزاره کاذب باشد؛ اگر اسمیت میدانست که گزاره (الف) کاذب است، دیگر به گزاره (ب) باور صادق موجه نمییافت. البته، در این حالت ظاهرا استنتاج (ب) از (الف) صحیح است و از لحاظ منطقی اشکال ندارد. آنچه مشکلساز است سرایت دادن توجیه است؛ یعنی نباید توجیه یک قضیهای که در واقع باطل است، به قضیهای که صادق است، منتقل شود.
با این توصیف، تعریف نهایی شناخت بدین قرار خواهد بود:
S ، P را میداند اگر و تنها اگر،
1. P صادق باشد؛
2. S ، P را بپذیرد؛
3. S در پذیرش P کاملا موجه باشد؛
4. S در پذیرش P به نحوی موجه باشد که P بر هیچ گزاره کاذبی مبتنی نباشد.(5)
بنابراین مطرح کنندگان این نظریه مشکل مثالهای گیته را این میدانند که در آنها باور به گزاره متعلق شناخت مبتنی بر باوری کاذب است، از این رو، برای حل مساله گیته این گزاره را باید به شروط سه گانه اضافه نمود: «باور به گزاره متعلق شناخت نباید وابسته به باوری کاذب باشد».
پس با توجه به تعریف چهار جزئی فوق هیچ کدام از مثالهای گیته ناقض تعریف شناخت نیستند. زیرا در هر دو مثال باور شخص به گزاره p مبتنی بر باور کاذب به q است (فقدان عنصر چهارم) و از این رو شخص به p شناخت ندارد.(6)
نقد شرط نبود کذب ذی دخل
مثالهای نقض زیر را جان ساندرز و نارایان کمپاوات به نظریه فوق وارد کردهاند:
الف) فرض کنید که اسمیت معتقد است که «جونز صاحب یک اتومبیل فورد است». این به دلیل آن است که براون، دوست اسمیت، که از نظر او فردی قابل اعتماد است، دیروز به او گفته است که جونز صاحب یک اتومبیل فورد است. این گفته براون در آن موقع صحیح بوده است، اما امروز جونز اتومبیل فورد را فروخته است. اتفاقا، یک ساعت بعد از فروش اتومبیل، جونز متوجه میشود که در یک قرعهکشی برنده یک اتومبیل فورد دیگر شده است. در این صورت باور اسمیت به قضیه فوق نه تنها صادق و موجه است، بلکه عنصر چهارم تحلیل فوق را هم داراست؛ یعنی باور او مبتنی بر قضایایی است که آن قضایا صادق هستند؛ در عین حال به این باور اطلاق شناخت نمیشود.
پاسخ نقضی که به این نقد داده شده این است که یکی از باورهای مبنایی اسمیت این است که مالکیت گذشته جونز باعث مالکیت کنونی او میباشد و حال آنکه این باور صادق نیست.(7)
ب) اسمیت باور دارد که «کسی در این موسسه صاحب یک اتومبیل فورد است»(ک). اسمیت این باور خود را براساس چهار قضیه دیگر به دست آورده است. «جونز صاحب یک اتومبیل فورد است»(و)؛ «جونز در این موسسه کار میکند.»(ز)؛ «براون صاحب یک اتومبیل فورد است»(ح) و «براون در این موسسه کار میکند»(ط). سپس فرض کنید که (و)، (ز) و (ط) صادقاند و لذا اسمیت به آنها شناخت دارد، اما (ح) صادق نیست و ازاینرو، نمیتوان گفت اسمیت به آن شناخت دارد؛ اما علی رغم این که یکی از باورهای زمینهای اسمیت برای باور به (ک) کاذب است، در عین حال میتوان گفت اسمیت به (ک) شناخت دارد.
همچنین پاسخ نقضی نیز به این نقد داده شده است: توجیه قضیه (ک) ناشی از قضیه (ح) و (ط) نمیباشد، بلکه توجیه گزارههای (و) و (ز) به آن سرایت کرده است و از اینرو، کذب ذی دخلی در میان مقدمات وجود ندارد؛ به عبارت دیگر، اسمیت از قضایای فوق دو بار به گزاره (ک) میرسد. «کسی» در گزاره (ک) طبیعت علی البدلی است که هم بر براون صدق می کند و هم بر جونز صادق است. اکنون که مشخص شده که این طبیعت شامل حال براون نمیشود، این امر موجب نمیشود که صدق آن بر جونز هم ناموجه شود؛ زیرا گزارههای (و) و (ز) به تنهایی این توانایی را دارند که به گزاره (ک) منجر شوند. پس گزاره (ک) در نهایت موجه خواهد بود و اسمیت نسبت به آن شناخت دارد.(8)
می توان گفت این شرط، اگر چه پاسخگو به اشکالهای گیته است، اما خود موجب مشکلات دیگری شده است؛ وجود دو نوع باور نشان دهنده عدم اعتبار این شرط است: یکی وجود باورهای صادق موجهی است که فاقد شرط چهارمند و در عین حال شناخت محسوب میشوند و ثانیا باورهای صادق موجهی که واجد شرط چهارمند و شناخت محسوب نمیشوند.
برای دسته اول این گونه می توان مثال آورد: در یک انتخابات شخص(s) کاندیدای نمایندگی شده است. احزاب شرکتکننده در انتخابات با درصد هوادارانشان چنیناند: احزاب(a)، (b) و(c) هر یک حمایت 30% از رأی دهندگان و جمعا 90% از آنان را با خود دارند.10% باقیمانده رأی دهندگان از حزب (d) حمایت میکنند.
S توانسته است حمایت سه حزب اول را به خود جلب کند، اما حزب چهارم با او مخالف است.
S باور موجه دارد به این که:
(q): احزاب(a)، (b)و(c) که 90% آرا را با خود دارند حامی من و حزب (d) با 10% آرا مخالف من است.
او از گزاره فوق چنین نتیجه میگیرد:
(p): در انتخابات رأی کافی برای احراز نمایندگی بدست میآورم.
اما در آخرین لحظات پیش از برگزاری انتخابات حزب (a) از حمایت s منصرف میشود و به حزب مخالف،(d)، میپیوندند. در عین حال d ، با 60% آرا به نمایندگی برگزیده میشود، یعنی q کاذب و p صادق است.
در این مثال:s به p باور دارد، باور او صادق و موجه است این باور فاقد شرط چهارم است (از باوری کاذب استنتاج شده است)، اما در عین حال میتوان گفت که s به p معرفت دارد.
مثال دسته دوم نیز به قرار زیر است: در کنار صحرایی ایستادهام و به آن نگاه می کنم. به خاطر آن چه میبینم بر این باورم که در صحرا گوسفندی وجود دارد. اما آن چه مشاهده می کنم گوسفند نیست، بلکه سگ پشمالویی است که آن را با گوسفند اشتباه گرفتهام، اما در عین حال باور من کاذب نیست؛ چرا که در آن صحرا و در پشت یک پرچین گوسفندی به چرا مشغول است که او را نمیبینم.
باور من به گزاره «گوسفندی در صحرا است» علاوه بر صادق بودن موجه نیز هست؛ چرا که از طریق ادراک حسی آن را یافتهام. این باور عنصر چهارم را نیز واجد است؛ زیرا باوری بیواسطه است و از باوری دیگر استنتاج نشده است؛ اما با وجود شرایط چهار گانه، به گزاره یاد شده شناخت ندارم.(9)
باور شخص S به گزارهی P نباید از هیچ کذبی نتیجه شده باشد. در مثال اول گتیه، اسمیت به خطا بر این باور است که جونز، شغل را به دست خواهد آورد و در مثال دوم، اسمیت به خطا بر آن است که جونز، صاحب یک اتومبیل فورد است. این پیشنهاد برای حل مسألهی گتیه چندان موفق نبوده است. به طور مثال، فرض کنید اسمیت در حال استراحت روی نیمکتی در یک فضای سبز است و سگی را در 10 متری خود میبیند که استخوانی را میخورد. اسمیت باور دارد که: «یک سگ در آن جا هست»(A)؛ حال، فرض کنید آنچه را که او یک سگ میپندارد، در واقع، یک روبات است که به قدری ماهرانه ساخته شده که از سگ واقعی قابل تشخیص نیست. جیمز در واقع نمیداند آن سگ، واقعی نیست و یک شرکت روباتسازی آن را ساخته تا عکسالعمل مردم را بعد از مشاهدهی آن بررسی کند. با چنین مفروضاتی، جملهی A قطعا کاذب است. اما فرض کنید درست نزدیک آن روبات، در پشت یک بوته، سگی واقعی وجود دارد که جیمز آن را نمیبیند. در این حالت، باور جیمز، صادق و موجه است (این باور مستقیما به وسیلهی تجربهی بینایی مورد توجیه است) و از کذبی نتیجه نشده، اما در عین حال، نمی تواند مصداق شناخت باشد. مثال دیگری توسط کارل گینه در این خصوص مطرح شده که البته توسط گلدمن با بسط بیشتری توضیح داده شده است و به طور خلاصه چنین است:
فردی به نام هنری در حال رانندگی در اطراف شهر است و در فاصلهی مشخصی، به طور صحیح، یک انبار قرمز رنگ مشاهده میکند. البته هنری نمیداند کسانی اقدام به برپایی ماکتهای متعددی با نمای انبار قرمز رنگ در آن محل و در کنار انبار قرمز رنگ واقعی کردهاند، به طوری که رانندگان در جاده، قدرت تشخیص انبار واقعی از ماکتها را ندارند. در چنین شرایطی، با وجود آن که هنری دارای باور صادق موجّه هست و نیز این باور بر هیچ گزارهی کاذبی مبتنی نیست، اما نمیتوان گفت او میداند که شاهد یک انبار قرمز رنگ است، چرا که او دارای یک شانس معرفتی است.(10) بنابراین، این راه حل نمی تواند راه حل کامل و بی عیب و نقصی برای مساله گتیه باشد. پس به سراغ پاسخ بعدی برای این مشکل خواهیم رفت.
پاسخ دوم: ابطال ناپذیری
این پاسخ نیز توسط لرر و پاکسون مطرح شد و سپس در سال 1974 میلادی مجددا از سوی سواین مورد توجه قرار گرفت. در این نظریه عنصر چهارمی به اجزاء شناخت اضافه میشود؛ و آن این است که توجیه، متناسب با معرفت «ابطال نشده» در معنای عام آن باشد، به گونه ای که نوع شرط التزامی متناسب با ابطال کننده های توجیه، نسبت به آن توجیه صادق باشد.(11) «حقیقت دیگری وجود نداشته باشد که با ضمیمه شدن آن توجیه از بین برود».
در نتیجه شخص S میداند که P اگر و تنها اگر
1. P صادق باشد؛
2. S باور به P داشته باشد؛
3. S در این باور موجه باشد؛
4. این باور که P با گزاره صادق دیگری ابطال نشود.
پس، شناخت باور صادق موجه غیر قابل ابطال خواهد بود. در مثالهای گتیه چون گزارههای (الف) و (ج) باطل شدهاند، شناختی در کار نیست.(12)
شکل ساده این شرط که ریشه در فهم عرفی دارد نیز چنین است: «به چیزی میتوان شناخت پیدا کرد که سند و مدرکی علیه آن نباشد». و به بیان دقیقتر: «s به p شناخت دارد اگر گزاره صادقی نباشد، که در صورت باور s به آن، به بطلان توجیه او در باور به p بیانجامد».
لرر و پاکسون مثال زیر را در توضیح مطرح میکنند:
«تام را در حال دزدی یک کتاب از کتابخانه دیدهام. ماجرا را برای دوستم تعریف کردهام و او آن را به اطلاع مادر تام رسانده است. مادر تام در پاسخ به دوستم، به دروغ، گفته است: تام مسافرت است و بیش از هزار کیلومتر با این جا فاصله دارد. آن که در حال دزدی کتاب دیده شده تام نبوده بلکه جان برادر دو قلوی تام، است که بسیار به او شبیه است. در ضمن من از ملاقات دوستم یا مادر تام و سخنان رد و بدل شده بیخبرم».
در مثال بالا بر مبنای اصل بطلانپذیری باید گفت: من به دزد بودن تام شناخت ندارم؛ زیرا اگر از سخنان مادر تام آگاه بودم باورم به دزد بودن تام موجه نبود.
با توجه به تعریف چهار جرئی لرر و پاکسون مثالهای گیته ناقض تعریف شناخت نیستند، زیرا در مثال فوق اگر اسمیت به گزاره صادق «من (اسمیت) شغل را به دست می آورم» باور میداشت، او در باور به گزاره «آن که شغل را به دست می آورد، ده سکه در جیب دارد» موجه نبود.(13)
نقد شرط ابطال ناپذیری
مهمترین اشکال به شرط ابطال ناپذیری اشکال جاناتان دنسی است. او با طرح یک مثال این شرط را رد می نماید:اولا با دلایل قوی معتقدم که فرزندانم در منزل مشغول بازیاند. ثانیا من بیاطلاعم که پس از خارج شدن من از منزل، همسایهام از طریق تلفن، از فرزندانم دعوت کرده است تا به خانه او بروند و فرزندانم معمو لا چنین دعوتهایی را میپذیرند؛ ثالثا همسرم در خانه است و نسبت به سلامتی یکی از بچهها نگران است و دعوت را رد میکند.
در مثال بالا، اگر دومین گزاره به گزاره اولی ضمیمه شود، آن را رد خواهد کرد و اگر گزاره سوم به آنها اضافه شود، باور اول باز هم میتواند شناخت باشد؛ زیرا باور دوم توسط باور سوم باطل میشود. اکنون، اشکال اصلی این است که همواره احتمال میرود که حقیقتی وجود داشته باشد که با افزودن آن، توجیه از بین برود، در این صورت، به دست آمدن شناخت غیر ممکن میشود و این چیزی جز شکاکیت نخواهد بود.(14)
بنابراین در اینجا این سؤال پیش میآید که آیا من به این که بچهها در حیاط خانه مشغول بازی هستند، شناخت دارم یا نه؟ اگر جواب مثبت باشد، باید گفت بر مبنای شرط ابطال ناپذیری دعوت همسایهمان موجب بطلان توجیه من بر این باور است، و ادر نتیجه به این که بچهها در حیاط هستند، شناخت ندارم، و اگر پاسخ منفی باشد، باید گفت چرا حقیقتی دیگر مانند مخالفت همسرم نتواند تأثیر حقیقت پیشین را از بین ببرد و در نتیجه توجیه اولیه من بدون تغییر باقی بماند؟ شرط ابطال-ناپذیری این موضوع را نادیده گرفته است.
به عبارت دیگر، به اصل ابطال ناپذیری دو اشکال عمده وارد می شود:
1. آیا همواره حقیقتی وجود نخواهد داشت که اگر به تنهایی در نظر گرفته شود توجیه من را نسبت به یک باور باطل کند؟ در پاسخ باید گفت که در بیشتر موارد چنین حقیقتی وجود دارد، و از این رو بر مبنای شرط ابطال ناپذیری بیشتر توجیهات ما باطل خواهند بود، و این بدان معناست که تقریبا حصول شناخت غیر ممکن است.
2. در مقابل حقیقتی که توجیه را مورد خدشه قرار می دهد، گاه حقیقت دیگری وجود دارد که تأثیر آن را از بین می برد (مثل مخالفت همسرم در مثال قبلی که تأثیر دعوت همسایه را از بین برد)، و در مقابل حقیقت دوم، هم حقیقت دیگری و ... (فرض کنید این حقیقت را که به سبب اصرار همسایه، همسرم با رفتن بچهها به پارک راضی شده باشد و این حقیقت که ماشین همسایه به جهت خراب بودن موتورش روشن نشده و همسایه مجددا بچهها را به خانه باز گردانده است)؛ یعنی حقایقی که دائم مرا به محدوده شناخت وارد کرده و سپس بیرون میآورند. اصل ابطال ناپذیری درباره این مشکل جوابی ندارد.
ممکن است گفته شود به جای سخن از حقیقتی که باطل کننده توجیه است از همه حقایق موجود سخن بگوییم؛ یعنی بگوییم شخص آن گاه در باور به یک گزاره موجه است که اگر تمام حقایق هستی، به یک باره، به مجموعه باورهایش افزوده شود توجیه او به حال خود باقی بماند. بر این مبنا من به حضور بچههایم در حیاط منزل شناخت دارم، چون حقیقت دوم تأثیر حقیقت اول و حقیقت چهارم تأثیر حقیقت سوم را از بین میبرد.
اما این معنا از ابطال ناپذیری نیز دارای صحیح نیست؛ زیرا آگاهی از همه حقایق هستی برای انسان امکانپذیر نیست و در نتیجه دست یابی به شناخت نیز محال می شود.(15)
پاسخ سوم: ادله قطعی
پاسخ دیگری که به مساله گتیه داده شده این است که شناخت را مبتنی بر ادله قطعی در نظر بگیریم. براساس این رهیافت، شخص در مثالهای گتیه فاقد دلیل قاطع بر باور خویش است. تنها، هنگامی باور شخص، شناخت است که بر باور خویش دلیل قاطع داشته باشد. حال، به بررسی این پاسخ می پردازیم.
در این رابطه، دو نظریه ارائه شده است. نظریه اول این است که در صورتی مجموعه باورهای M-A ادله قطعی بر این باور به N هستند که اگر N کاذب باشد، M-A نتواند صادق باشد. این نظریه، گرچه موارد نقض را خارج میسازد، شناخت مخصوصا شناخت تجربی را غیرممکن میسازد؛ زیرا ادله آن به این معنا هرگز قطعی نمیباشند. درسک تبیین دیگری از آن ارائه کرد که ادله M-A برای باور به N تنها در صورتی قطعیاند که اگر N کاذب باشد، M-A صادق نباشند. میان صادق نبودن و امکان صدق نداشتن، تفاوت فراوانی وجود دارد؛ زیرا اولی از عالم وقوع و دومی از عالم امکان سخن میگوید. به تفسیر دوم، اینگونه اشکال شده که به اندازهای ضعف دارد که با اصطلاح «قطعی» جور درنمی آید. جاناتان دنسی نیز اشکال دیگری را مطرح می کند و آن این که ما باورهای موجهی داریم، بدون این که نسبت به آنها ادلهای داشته باشیم؛ مثلا باور من به این که «الآن درد دارم» کاملا موجه است و لکن به دشواری میتوان ادعا نمود که این باور، باوری مبتنی بر دلایلی قطعی و یا دلایلی غیر قطعی است.(16)
بنابراین این شرط چنین صورت بندی میشود:
«دلیل R برای باور به گزاره P آن گاه قاطع است که در صورت کذب P فاعل شناسا فاقد دلیل R باشد».
با افزودن این شرط به شروط سه گانه، شرایط شناخت به گزاره P چنین است:
1. s به p باور دارد؛
2. p صادق است؛
3. باور s به p موجه است؛
4. باور s به p مبتنی بر دلیلی قاطع است؛
مانند این که بگویم: من به گزاره «میزی روبروی من است». شناخت دارم، زیرا
1. به این گزاره باور دارم؛
2. باور من صادق است، زیرا گزاره فوق با واقع مطابق است؛
3. همچنین باورم موجه است، چرا که مبتنی بر ادراک حسی من از آن است؛
4. باور من وابسته به دلیلی قاطع است، زیرا دلیل من بر این باور ادراک حسیام از آن است و کذب گزاره فوق مستلزم فقدان این ادراک است.
بر مبنای تعریف چهار جزئی فوق هیچ یک از مثالهای گیته، ناقض تعریف شناخت نیستند؛ زیرا در هر دو مثال باور به گزاره p وابسته به دلیل قاطع نیست. در مثال اول گتیه، اگر p کاذب بود (اسمیت ده سکه را در جیب نداشت)، باز هم اسمیت و معلم دلیلشان را بر این باور در اختیار داشتند، یعنی باز هم اسمیت بر این باور بود که: «جونز در آن شغل پذیرفته میشود و او ده سکه در جیب دارد».(17)
فاعل شناسا در مثال های گیته دلیل قاطعی بر باور خویش ندارد و در نتیجه باور او استدلالی نیست، لذا فاقد دلیل جامع بر باور خویش است بدین معنی که دلیل او ممکن است در جایی که باور صادق نیست صادق باشد. در نتیجه فقط در صورتی که فاعل شناسا بر باور خویش دلیل قاطع داشته باشد، باور او شناخت است.(18)
نقد شرط ادله قطعی
پاپاس و سواین در مقالهای با عنوان «ادله ای قاطع علیه ادله قاطع» که در سال 1978 میلادی منتشر نمودند، با طرح مثال نقضی، نظریه درتسک را رد کردند .بر مبنای مثال این دو معرفت شناس میتوان با وجود داشتن دلیلی قاطع، باز هم به یک گزاره شناخت نداشت. مثال پاپاس و سواین چنین است:در یک سالن میزی وجود دارد که مقابل آن آینهای است و تصویر میز در آینه افتاده است. آینه به گونهای نصب شده است که تازه واردان در ابتدای ورود به سالن، آینه را تشخیص نمیدهند و از این رو، تصاویر آینه را با اشیای واقعی اشتباه میگیرند. شخص s برای اولین بار به سالن وارد میشود. با دیدن تصویر میز در آینه این باور در او شکل میگیرد که:
میزی در سالن هست. (p)
دیدن میز در آینه دلیل باور s به وجود میز در سالن است. این دلیل قاطع است؛ زیرا نبود میز در سالن (کذب گزاره p ) مستلزم ندیدن تصویر آن در آینه است؛ یعنی با فرض کذب گزاره p ، s فاقد دلیل یاد شده است.
در مثال بالا s به p باور دارد. باور او به p صادق و موجه است و بر دلیلی قاطع مبتنی است، اما در عین حال نمیتوان گفت s به p شناخت دارد زیرا او تصویر میز را با میز اشتباه گرفته است.(19)
پاسخ چهارم: نظریه علّی
آلوین گلدمن در سال 1967 میلادی در مقالهای با عنوان «نظریه عّلی شناخت» عنصر چهارمی به شرایط سه گانه اضافه نمود که به «شرط علّی شناخت» معروف است .گلدمن با اندیشیدن به آن چه در مثال های نقض گتیه مشترک به نظر می-رسد، این نظریه را ارائه کرد که آن چه در وضعیت های مطرح شده توسط گتیه شناخت را زیر سوال می برد، فقدان ارتباط علی بین صادق ساز باور و خود باور است.(20)
این شرط چنین تقریر میشود:
باور s به گزاره p باید معلول مستقیم یا غیر مستقیم ما بازای خارجی گزاره p باشد.
با افزودن شرط فوق، شرایط چهارگانه شناخت چنین خواهد شد:
1. s به p باور دارد؛
2. p صادق است؛
3. باور s به p موجه است؛
4. باور s به p معلول مستقیم یا غیر مستقیم ما بازای خارجی p است.
برای فهم بهتر این نظریه از یک مثال بهره خواهیم برد؛ به گزاره «درختی در حیاط است» شناخت دارم، زیرا:
1. به این گزاره باور دارم؛
2. باور من صادق است، زیرا گزاره یاد شده مطابق با واقع است؛
3. باورم به این گزاره معلول ادراک حسی من از درخت در حیاط است (میان درخت و باور من به آن ربط و نسبتی علّی بر قرار است)؛
4. وجود درخت موجب پیدایش ادراک حسی من از آن است (و ادراک حسیام به پیدایش باورم به گزاره «درختی در حیاط است» میانجامد).
وجود درخت و باور به وجود آن بر مبنای تعریف چهار جزئی گلدمن نشان می دهد که هیچ یک از مثالهای گیته نقض کننده تعریف شناخت نیستند؛ چرا که در هر دو مثال، باور به p معلول ما بازای خارجی p نیست. در مثال اول باور اسمیت به گزاره «آن که برای شغل پذیرفته میشود ده سکّه در جیب دارد» از ما بازای خارجی آن به دست نمی آید؛ زیرا خود اسمیت در مؤسسه پذیرفته شده است و او از موجودی جیب خود بیخبر است. از این رو اسمیت به گزاره یاد شده، شناخت ندارد.(21) بنابراین گلدمن، شناخت را باوری صادق می داند که معلول واقعیتی است که آن باور را صادق می گرداند. وی برای فراهم ساختن امکان شناخت صدق های مربوط به آینده پیشنهاد کرد این نظریه به نحوی اصلاح گردد که باور صادقی که معلول امری واقعی است، شناخت تلقی شود.(22)
در نتیجه گلدمن، انتقاد گتیه را به تحلیل سنتی از شناخت میپذیرد و برای رفع نقص آن، نظریه خود را ارائه میکند. در نظریه علّی، چرخشی بزرگ نسبت به تحلیل سنتی مشاهده میشود. در معرفتشناسی سنتی، مسائل معرفت شناختی، مسائلی مربوط به منطق و توجیه محسوب میشوند. گلدمن به جای تأکید بر دلایلی که یک فرد برای باور خود دارد، شناخت را اولا و بالذات مسألهای مربوط به روابط علّی میداند.
البته، گلدمن تحلیل خود را فقط در حوزه قضایای تجربی مطرح میکند و تحلیل سنتی را در باب شناخت حقایق غیر تجربی مناسب میداند. او معتقد است که باید میان باور و واقعیت مورد باور، رابطه علّی برقرار باشد. او در مورد مثال نقض دوم گتیه میگوید: آنچه قضیه (ر) را صادق میکند، این واقعیت است که براون در بوستون است؛ اما این واقعیت هیچ ربطی به باور اسمیت به (ر) ندارد؛ یعنی هیچ رابطه علّی میان این واقعیت که «براون در بارسلونا است» و باور اسمیت به (ر) وجود ندارد. پس به نظر گلدمن، وجود رابطه علّی میان باور و واقعیت مورد باور از شرایطی است که باید در تحلیل شناخت قرار داده شود.
گلدمن معتقد است که این تحلیل چون از جهتی قویتر از تحلیل سنتی شناخت است، محدودیت بیشتری میآورد و از جهتی ملایمتر از آن است و بعضی موارد را که در تحلیل سنتی وارد نبوده، شامل میشود. به این دلیل قویتر است که در این تحلیل، ارتباط علی و بازسازی درست از این ارتباط شرط شده است و در نتیجه، برخی موارد، از جمله مثالهای نقض گتیه، از تعریف خارج میشود و به این دلیل ملایمتر است که دست کم بنابر یک تفسیر مشهور از تحلیل سنتی، فاعل شناسا باید بتواند دلایل باور خود را به یک قضیه بیان کند یعنی باید قادر به بیان وجه شناخت خود باشد؛ اما گلدمن این شرط را لازم نمیداند.
گلدمن همچنین تذکر میدهد که مراد از این تحلیل این نیست که برای شناخت تعریفی ارائه کند، بلکه هدف او این است که شرایط صدق شناخت را تبیین کند و شرایط صدق یک چیز لزوما تعریف آن تلقی نخواهد شد.(23)
بنابر این نظریه، شناخت تجربی با باور صادق که «به نحو مناسب تعلیل شده باشد» یکی است. او عبارتِ «به نحو مناسب تعلیل شده باشد» را برای شماری از انواع مختلفِ باور تعریف مینماید.
ایده اصلی گلدمن این است: باور صادق به گزاره P در صورتی شناخت تلقی میشود که P علت باور صادق باشد؛ یک سلسله علّی واقعیتی را که P است به این باور مرتبط سازد. بدین ترتیب مثلاً این باور که سیگار مضرّ است یک شناخت محسوب نمیشود زیرا این واقعیت که سیگار مضرّ است نمیتواند علت این باور صادق که «سیگار مضرّ است» باشد، زیرا این واقعیت که سیگار مضرّ است شامل همه سیگارها ـ از جمله سیگارهای آینده ـ خواهد شد و از اینرو تعلیل علّی از آن امکان ندارد چون سیگارهای آینده نمیتواند بالفعل علت این واقعیت که اکنون هست باشند.(24)
نقد نظریه علّی
به نظریه گلدمن اشکالات متعددی وارد شده است که چند مورد از آن را ذکر خواهیم کرد:1. درستی نظریه گلدمن مستلزم محال بودن شناخت به حوادث آینده است. من نسبت به بسیاری حوادث آینده شناخت دارم. فردا یکشنبه است و در آن روز خورشید طلوع خواهد کرد؛ و... از آن جا که علت تقدم زمانی، یا دست کم مقارنت زمانی، با معلول خود دارد، حوادث یاد شده و مانند آن نمیتوانند سبب پیدایش باور ما به این حوادث در زمانی پیش از رخ دادن آنها باشند، از این رو بر مبنای نظریه گلدمن نمیتوان به چنین حوادثی شناخت داشت.
2. اشکال دیگر محال بودن شناخت به گزارههای کلی است، همچنین درستی نظریه گلدمن مستلزم عدم حصول شناخت به گزارههای کلی است. ما به بسیاری از گزارههای کلّی، مانند: هر انسانی فانی است؛ هر فلزی هادی الکتریسیته است، شناخت داریم. باور ما به این گزارهها از طریق مشاهده مرگ چند انسان و هادی الکتریسیته بودن چند فلز و سپس تعمیم آن به همه موارد پدیده آمده است. این گونه نیست که فانی بودن همه انسانها و هادی الکتریسیته بودن همه فلزها موجب پیدایش این باورها شده باشد. بر مبنای نظریه وی، از ان جه که میان مطابّق خارجی این گزارهای و باور به آنها ارتباطی علّی بر قرار نیست، شناخت به آنها محال است.
3. سومین اشکال مثال نقضی هارمن است، هارمن در کتاب های خود با طرح یک مثال نقضی نظریه گلدمن را مردود میشمرد مثال نقضی او چنین است: شخصی از خیابانی عبور میکند. در آن جا دچار مشکل قلبی میشود و میمیرد. دیوانهای از آن جا عبور میکند، با دیدن جسد سر او را قطع میکند و کنار جسد رها کرده، آن جا را ترک میکند. پس از ساعتی شخص دیگری از آنجا عبور میکند او با دیدن جسد سر بریده به این باور میرسد که او مرده است.
در این مثال بین باور شخص دوم به مرگ نفر اول و علت واقعی مرگ او رابطهای علّی بر قرار نیست؛ چرا که شخص دوم از علت واقعی مرگ (مشکل قلبی) بیخبر است. در نتیجه، بر مبنای نظریه گلدمن شخص دوم به مرگ نفر اول شناخت ندارد، حال آن که تردید نیست که او به این امر شناخت دارد.(25)
گلدمن در این نظریه معتقد است که شناخت هنگامی محقق میشود که تصدیقات ما مستند به «فرآیند باورساز مؤثَّق» باشد. اگر ما در مقام توجیه، «دلیل کافی» داشته باشیم، گرچه منطقا این دلایل به دلیل خصلت درونگرایانه توجیه، ما را به صدق نمیرساند، ولی از طرف دیگر از آنجاکه فرآیند خوبی در تحصیل شناخت بهکار گرفتهایم، همین امر موجب میشود که از قضا اوضاع هم بر وفق مراد بوده، و نفسالامر نیز با ما همراهی و همگامی داشته باشد، و در نتیجه «شناخت» تحقق یابد، و مشکلی هم از ناحیه مثالهای نقض گتیه باقی نماند، زیرا مثالهای نقض گتیه، در واقع «شناخت» نیست. بهعبارت دیگر، تصدیقاتی که در مثالهای گتیه وجود دارد، معلول واقع نخواهد بود.(26)
پاسخ پنجم: نظریه شرطی
این دیدگاه از سوی رابرت نوزیک در سال 1981میلادی، طرح و تبیین شده است. بنابر دیدگاه او، این باور که ، ایجاد شناخت می کند اگر باور مذکور صدق را در جهان های ممکن «ردگیری کند».(27) براساس این رهیافت، کلید شناخت، پی بردن به صدق است. شخص از طریق حواس خود میداند که نانی بر روی میزی هست؛ زیرا اگر چنین نبود او چنین باوری نداشت. البته، شخص باید به گونهای باشد که اگر اشیا اندک تفاوتی پیدا کردند باز او بر این باور خود بماند. نوزیک بر این اساس، این گونه صورت بندی میکند که:
S ، P را میداند اگر و تنها اگر
1. P صادق باشد؛
2. S به P باور داشته باشد؛
3. اگر P صادق نمیبود، به آن باور نمیداشت؛
4. اگر P صادق میبود، S به آن باور میداشت.
نظریه نوزیک که گونهای از توجیهات برون گرایانه شناخت است و فرآیند توجیه را به بیرون از حوزه آگاهی فاعل شناسا میکشاند از چند جهت، اصلاح طرح گلدمن به حساب می آید: اولا طرح گلدمن، فاقد شرط چهارم است و ثانیا نظریه نوزیک برخلاف آن شامل هر دو شناخت تجربی و عقلی میشود.(28) همچنین این نظریه معنی واحدی برای شناخت لحاظ میکند. نظریه گلدمن از حیث دقت و اتقان نیز بر نظریه اطمینان گرایی برتری دارد. با اینهمه این رهیافت نیز مورد انتقاد اهل نظر قرار گرفته است.(29)
نوزیک معتقد است که با هماهنگ افتادن ادراکات ما با واقع، و درصورت واقع و صدق بودنمان است که شناخت حاصل می-شود. نوزیک با تحلیل شناخت براساس عنصر «ردگیری صدق» بر این نکته تأکید میورزد که «توجیه شناخت» نباید صرفا براساس عناصر ذهنی صورت گیرد، چراکه اگر چنین باشد، از مشکله گتیه نمیتوان رهایی جست. حاصل بیان نوزیک این است که شناخت آنگاه حاصل میآید که شرایط چهارگانه مذکور حاصل شود. همینکه قضیه صادق بود، و ما هم تصدیق داشتیم، و نیز در پی واقع بودیم، و واقع هم با ما همخوان افتاد، ولو اینکه ما خود ندانیم، پس آنگاه است که شناخت تحقق یافته است. حال نکته اینجاست که اگر ما به دنبال واقع قضیه مورد نظر بودیم، و واقع مورد نظر هم در پی ما بود، پس «شناخت» حاصل میشود، ولی مثالهای نقض گتیه، واجد شرایط چهارگانه مذکور نیست.(30) شاید تحلیل نوزیک از شناخت به این دلیل در پیوندی نزدیک با تبیین علی درباره شناخت قرار می گیرد که مطابق برخی دیدگاه ها، خود علیت بر اساس شرط های خلاف واقع –قضایای التزامی- تحلیل می شوند.(31)
پاسخ ششم: نظریه اطمینان گرایی (یا اعتمادپذیری)
این پاسخ که توسط آرمسترانگ در سال 1973 میلادی عرضه شد، شناخت را باور صادقی میداند که از طریق روشی قابل اعتماد و معتبر به دست آید. مراد از اطمینان گرایی، شیوه مناسبی است که اگر به درستی به کار گرفته شود، کاملا قابل اعتماد است و هرگز به باور کاذب منجر نمیشود؛ مثلا اشکال مثال دوم گتیه آن است که گزاره «جونز صاحب یک فورد است»(ج)، از راه معتبر و قابل اعتماد تحصیل نشده است.
روشن است که نظریه فوق نیز در زمره تحلیلهای برونگرایانه جای میگیرد. این نظریه، گذشته از آن که به نحوی به همان دیدگاههای ادله قطعی و ابطال ناپذیری تحولپذیر است، همچنین از این معضل نیز در امان نیست که وجود روشهای کاملا قابل اعتماد برای تحصیل باور بعید است؛ زیرا آدمی جایز الخطاست. و بر فرض وجود چنین روشهایی، در بهکارگیری روش نیز آدمی بسیار دچار اشتباه میشود؛ از اینرو، اگر بهکارگیری روشهای کاملا قابل اعتماد و خطاناپذیر لازم باشد، شناخت ممکن نخواهد بود. عدهای خواستهاند این شرط را بدینگونه اصلاح کنند که این روشها باید نوعا (و نه کاملا) اعتمادپذیر باشند. به این تقریر نیز اشکال شده است که چگونه روشی که در مواقعی ناکام بوده است، اکنون برای حصول شناخت کافی خواهد بود؟ این دیدگاه راه را برای گونهای شکاکیت هموار میسازد.(32)
سه نظریه اخیر ـ نظریه علّی، اطمینان گرایی و شرطی ـ معمولاً دیدگاههای برونگرا نامیده میشوند، زیرا بنا به این دیدگاهها تفاوت میان داشتن شناخت و داشتن باور صادق به رابطه خارجی میان یک باور و یک حالت ذهنی ـ خارجی بستگی دارد. برای مثال، مطابق رهیافت گلدمن، باور صادق شناخت است هر گاه، به نحو مناسب یا واقعیتی که آن را صادق میکند تحلیل شود. «تحلیلِ مناسب» خود موضوعِ باور دیگری است به نوع خاصی از سلسله علّی. یک باور ممکن است با این سلسله تناسب
داشته باشد بیآنکه فاعل شناسا تصور نماید که باورش معلَّل به این سلسله است. از اینرو، بنا به رهیافتهای برونگرا، ممکن است فاعل شناسا فاقد دلایلِ آگاهانه برای شناخت خود باشد.
این نکته نیز در مورد رهیافتهای برونگرا قابل ذکر است که در این رهیافتها شناخت فرآیندی مادّی و محصول فعالیت حیاتیِ ارگانیسم مغز است، این بدان معنی است که تصویر شناخت در این رهیافتها با تصویر سنتی شناخت متعارض است. مثلاً در نظر دکارت، شناخت به معنی دقیق از آنِ نفس مجرد است و برای تحصیل آن باید روش درست بکار برد. به نظر برونگرایان نه فقط شناخت از آنِ ارگانیسم است (و نه نفس مجرد) بلکه برای داشتن آن نیز به روش (و حتی به اراده) نیازی نیست زیرا شناخت نتیجه طبیعیِ کنشهای فاعل شناسا با جهان اطراف اوست و لذا همچون سایر امور طبیعی و به همان شیوه قابل تبیین است.(33)
مخالفت با تعریف سنتی
گرایشات دیگری وجود دارند که دیگر به دنبال اصلاح و تکمیل تعریف سنتی نیستند. براساس این دیدگاهها، برای رهایی از اشکالات گتیه، باید دست از تعریف سنتی برداشت و به تعریفی دیگر، روی آورد. دیدگاه برخی از صاحبنظران در فلسفه اسلامی را در این نحله قرار می گیرد.این دسته معتقدند که نه تنها اشکالات گتیه بر تعریف شناخت به «باور صادق موجه» وارد است، بلکه علاوه بر آن، این تعریف با مسأله مهم حدوث و به وجود آمدن برخی از نظریات و تئوریها در ذهن بشر نیز نقض میشود. از اینگونه حالات در منطق ارسطویی به «حدس» تعبیر میشود و از بدیهیات به شمار می رود. اعتقاد حاصل از این حالت، در عین حال که به دلیل و توجیه متکی نیست، اما مطابق با واقع و در نتیجه صادق میباشد. از نظر این اندیشمندان، اطلاق شناخت بر این اعتقادات صحیح و روشن است و در صورت اصرار بر حصر شناخت در اعتقاد مقرون به دلیل و توجیه، باید گفت که نزاع لفظی است. اشکال دیگر این است که تعریف سنتی، علم حضوری را شامل نمیشود در حالی که علم حضوری از روشن ترین مصادیق علم است.
از دیدگاه این عده، علت اصلی اشکالات تعریف سنتی در دخالت دادن عنصر روانشناختی در تعریف علم است؛ یعنی نمی-بایست عنصر باور را در تعریف شناخت آورد. مطابق این نظریه به هر قضیه و تصدیقی که مطابق با واقع و محکی خود باشد علم اطلاق میشود؛ هرچند هیچ کسی به آن معتقد نباشد. به بیان روشنتر، در تعریف سنتی حیثیت ارتباط قضایا با معلومات و محکیات آنها با حیثیت ارتباط قضایا با شخص عالم خلط شده است و علت عدم توفیق معرفتشناسان در بیان تعریف صحیح علم و حل نزاعهای مستمر در مورد عناصر شناخت از همین جا نمایان میشود. اگر به اشتراک لفظی این دو اصطلاح از علم توجه میکردند، از ابهام این مسأله کم میشد.
اشکال دیگر این گروه آن است که در مقام تعریف، عقل با استمداد از مفاهیم اجلی و اعرف معنای معرف را معلوم میسازد؛ درحالیکه در تعریف علم، مفهوم علم واضح تر از مفاهیم باور، صدق و توجیه است و قطعا این مفاهیم دارای ابهامات زیادی بوده و نمیتوانند معنای علم را روشن سازند.
آخرین اشکالی که در این زمینه مطرح می شود، آن است که اگر اقتران به دلیل، شرط هر شناختی تلقی شود، آنگاه بدیهیات اولیه را که اعتقاد به آنها از راه دلیل حاصل نمیشود و صرف تصور موضوع و محمول و نسبت حکمیه، در تصدیق آنها کافی است، باید از تعریف علم یعنی باور صادق موجه خارج نمود.
در نقد این رویکرد، به دو نکته اشاره می شود: نخست آنکه از نظر برخی معرفتشناسان، بحث نظری و صرفا فیلسوفانه، کاشف از حقیقت علم نمیباشد، بلکه باید از دستاوردهای علومی که به نحوی مرتبط با مسأله علم است، بهره جست؛ به عبارت دیگر، سخن گفتن در مورد حقیقت علم بدون رجوع به روانشناسی، نفسشناسی و... که در این زمان رایج است، تمام نیست. دوم این که تعریف علم به «باور صادق موجه» تعریفی ماهوی نیست تا لازم باشد که شناخت از معرّف روشنتر باشد، بلکه در این تعریف ویژگیهای شناخت که بسیط تر از آن هستند، بیان میشود.(34)
دفاع از تعریف سنتی
ما در اینجا به دو دفاعیه که از نظریه سنتی شده، اشاره میکنیم:الف) عدهای با استفاده از ویتگنشتاین معتقد شده اند که در تعریف یک شئ، نیازی نیست عنصر مشترکی در همه مصادیق وجود داشته باشد، بلکه همین که مصداق آن شئ باشد، کافی است. اگر به تعریف مقبول و عامی برای شناخت دست نیابیم مشکلی پیش نمیآید. چیزی در جهان وجود ندارد که به توفیق یا ناکامی در پی بردن به شرایط لازم و کافی برای شناخت بستگی داشته باشد و مسأله گتیه جز یک بازی فلسفی نیست که تنها میتواند برای بازیگران جذاب باشد.
این راه حل نیز به جای بررسی و ارزیابی مثالهای نقض گتیه، اصل صورت مسأله را پاک میکند.(35)
ب) در دفاعیه دیگری که از تعریف سنتی صورت گرفته، مثالهای نقض گتیه مورد ایراد قرار گرفته اند. در مثال اول قضیه (ب) یا صادق نیست و یا موجه نیست؛ زیرا درست است که «کلّی» بر افراد خودش منطبق میشود، ولی آنچه را که اسمیت باور داشت کلّی در ضمن فرد خاصی یعنی جونز بود؛ به تعبیر دیگر حصه موجود در فردی خاص بود که مطابق با واقع نبود و آنچه الآن به عنوان قضیه صادق تلقی میشود، کلّی در ضمن فرد دیگری یعنی اسمیت است، که توجیه ندارد، پس نمیتوان به آن شناخت پیدا کرد. به تعبیر دیگر، آنچه صادق است حصهای از انسان است که در ضمن فرد دیگری است. پس عناصر شناخت در هر صورت تحصیل نشده است و علم اسمیت به گزاره (ب) براساس همان تعریف سنتی نمیتواند شناخت تلقی شود.
بدیهی است که انتقال از یک فرد یعنی جونز به طبیعت علی البدل اشکال ندارد، ولی در همینجا انتقال و استنتاج ناخود آگاه دیگری نیز وجود دارد و آن این است که از طبیعت مقید به جونز به فرد دیگری که حصه دیگری از آن طبیعت است یعنی اسمیت، انتقال صورت گرفته است. پس ما دو طبیعت علی البدل داریم که هرکدام مقید به مصداق خویش است و از یکی نمیتوان به دیگری منتقل شد و اشتباه گتیه آن است که دو قضیه را به صورت یک قضیه درآورده است.
اما در مثال دوم، علم اسمیت به قضیه (ر) نمیتواند شناخت باشد؛ زیرا پس از کشف شدن خلاف آن یعنی عدم صدق قضیه (ج)، بخش اول قضیه منفصله (ر) (یعنی قضیه «یا جونز صاحب یک اتومبیل فورد است») کاذب می شود و بخش دوم (یعنی قضیه «یا براون در بارسلونا است») نیز گرچه صادق است، ولی چون براساس حدس است، توجیه نخواهد داشت؛ یعنی فاقد شرط سوم خواهد بود. در حقیقت، گتیه در مثال دوم بین منطق و معرفتشناسی خلط کرده است. گزاره (ر) گرچه منطقا صادق است، به لحاظ معرفتشناسی کاذب است؛ زیرا در معرفتشناسی، قضیه منفصله یک قضیه محسوب نمیشود و ازاینرو، برای آن که به آن معرفت داشته باشیم، این است که حد اقل به یک طرف آن شناخت داشته باشیم که در گزاره (ر) چنین شناختی نداریم، ولی در منطق برای علم به یک قضیه منفصله، صدق یک طرف آن کافی است که در طرف دوم گزاره (ر) چنین شرطی موجود است.(36)
با توجه به اشکالات و نقدهایی که به هریک از رویکردها و پاسخ های مطرح وارد شد می توان نتیجه گرفت که پیشنهادات معرفتشناسان در تکمیل تعریف سه جزئی با اشکالاتی جدی مواجه است و هنوز هیچ اتفاق نظر و راه حل قطعی در پاسخ به مسأله گتیه وجود ندارد. هرچند راه حلهای بسیاری که برای پاسخ به آن ارائه و تنظیم شده است، خود موجب گشوده شدن دریچه های جدیدی بر روی معرفت شناسی معاصر گردیده است. در نهایت، میتوان گفت که تاکنون تلاش برای تکمیل تحلیل سنتی شناخت بی نتیجه مانده است.
پی نوشت ها :
*طلبه سطح دو حوزه علمیه اصفهان و دانشجوی کارشناسی ارشد فلسفه دانشگاه اصفهان. (1) محمد حسین زاده، تحلیل معرفت و چالش های معاصر، ص14.
(2) عباس عارفی، معرفت و مطابقت، ص 13.
(3) محمد علی مبینی، برون گرایی در معرفت شناسی آلوین گلدمن، ص 83.
(4) محمود خاتمی، مسئله گتیه، ص 153.
(5) محمد جعفری، مسأله گتیه و پاسخ های آن، ص11.
(6) عبدالرسول کشفی، تعریف سه جزئی معرفت و شرط چهارم، ص 12.
(7) محمد جعفری، مسأله گتیه و پاسخ های آن، ص12.
(8) محمد جعفری، مسأله گتیه و پاسخ های آن، ص 12.
(9) عبدالرسول کشفی، تعریف سه جزئی معرفت و شرط چهارم، ص 17.
(10) عباس عارفی، معرفت و مطابقت، ص14.
(11) موزر، مولدر و تروت، درآمدی موضوعی بر معرفت شناسی معاصر، ص 184
(12) محمد جعفری، مسأله گتیه و پاسخ های آن، ص 13.
(13) عبدالرسول کشفی، تعریف سه جزئی معرفت و شرط چهارم، ص 20.
(14) محمد جعفری، مسأله گتیه و پاسخ های آن، ص13.
(15) عبدالرسول کشفی، تعریف سه جزئی معرفت و شرط چهارم، ص 22.
(16) محمد جعفری، مسأله گتیه و پاسخ های آن، ص 14.
(17) عبدالرسول کشفی، تعریف سه جزئی معرفت و شرط چهارم، ص22.
(18) محمود خاتمی، مسئله گتیه، قبسات، ش 12، ص 158.
(19) عبدالرسول کشفی، تعریف سه جزئی معرفت و شرط چهارم، ص23.
(20) ریچارد فیومرتون، معرفت شناسی، ص 136.
(21) عبدالرسول کشفی، تعریف سه جزئی معرفت و شرط چهارم، ص24.
(22) ریچارد فیومرتون، معرفت شناسی، ص 137.
(23) محمد جعفری، مسأله گتیه و پاسخ های آن، ص 17.
(24) محمود خاتمی، مسئله گتیه، قبسات، ش 12، ص 159.
(25) عبدالرسول کشفی، تعریف سه جزئی معرفت و شرط چهارم، ص22.
(26) عباس عارفی، معرفت و مطابقت، ص15.
(27) ریچارد فیومرتون، معرفت شناسی، ص 138.
(28) محمد جعفری، مسأله گتیه و پاسخ های آن، ص 18.
(29) محمود خاتمی، مسئله گتیه، قبسات، ش 12، ص 160.
(30) عباس عارفی، معرفت و مطابقت، ص 17.
(31) ریچارد فیومرتون، معرفت شناسی، ص 142.
(32) محمد جعفری، مسأله گتیه و پاسخ های آن، ص 19.
(33) محمود خاتمی، مسئله گتیه، قبسات، ش 12، ص 161.
(34) محمد جعفری، مسأله گتیه و پاسخ های آن، ص20.
(35) محمد جعفری، مسأله گتیه و پاسخ های آن، ص 21.
(36) محمد جعفری، مسأله گتیه و پاسخ های آن، ص 22.
1. جعفری، محمد، مسأله گتیه و پاسخ های آن، مجله کوثر معارف، شماره 1،1384ش.
2. حسین زاده، محمد، تحلیل معرفت و چالش های معاصر، مجله معرفت فلسفی، شماره 17، پاییز 1386ش.
3. خاتمی، محمود، مسئله گتیه، قبسات، ش 12، 1378ش.
4. عارفی، عباس، معرفت و مطابقت، مجله ذهن، ش 8، 1380ش.
5. فیومرتون، ریچارد، معرفت شناسی، ترجمه: جلال پی کانی، انتشارات حکمت، تهران، چاپ اول، 1390ش.
6. کشفی، عبدالرسول، تعریف سه جزئی معرفت و شرط چهارم، مجله نامه حکمت، ش 3،1383ش.
7. مبینی، محمد علی، برون گرایی در معرفت شناسی آلوین گلدمن، فصلنامه پژوهش های فلسفی – کلامی، ش 13، 1381ش.
8. موزر، مولدر و تروت، درآمدی موضوعی بر معرفت شناسی معاصر، ترجمه: رحمت الله رضایی، انتشارات موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره)، قم، چاپ دوم، 1387ش.
/ع
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}